کانال رمان الوان عشق

منتشر شده در ۱۳۹۷/۰۸/۰۱ در دستۀ کانال های سرگرمی بدون دیدگاه

🍂🍁🍂🍁قسمتی از رمان
#عاشقه دیوانه#
پارت نوزدهم

کانال الوان عشق

کانال الوان عشق

صبح زودی؛؛ بیدار شدم یه دوش
گرفتمو اماده شدم برا کلاس جبرانیم…هیجان…استرس…یکمم مجهولیت….حالتم خیلی عجیب بود…ولی هرچی باشه به سروش حسه امنیت داشتم…امن بودن‌‌.یه حسه عجیب…..دره کمودمو باز کردم….یه شلواره جین با یه مانتویه سورمه ای بلند…مقنعه سیاه و کیفو کفشه ابی….مثله همیشه عطره تلخ زدم و یه لیوان ابه خنک سر کشیدمو گوشیمو برداشتمو زدم بیرون…..دره خونه رو که قفل کردم به راه افتادم….داشتم به دیروز فک میکردم به دانشجو…که یهو حس کردم یکی داره از پشت تقیبم میکنه…حسه بد….حسه اینکه ممکنه مهرداد اینورا پیدا بشه….سرسری به پشتم یه نگاهیی انداختم تا سرمو برگردوندم کم مونده بود با سر برم تو شکمه یه پسره جوون…یه قدم ک عقب برداشتم دیدم چهارتا پسره جوونه عضلانی روبه روم ایستادن…‌سرمو گستاخانه بالا گرفتمو ….یه تایه ابرو دادم بالا و با شجاعت خواستم از جلوشون رد شم که بازومو گرفت…محکم…خیلی محکم…..

+عااا…چته تو عینه یابو وایستادی جلوم….چی میخوای ولم کن گفتم ولم کن….کصافت عوضی ولم کن ولم کن تا جیغ نکشیدم……
_خفه شو دختر گستاخ…ببین بت چی میگم اگه یه جیکت دراد خودم باید بات تسویه حساب‌کنم…خودت ک میدونی چی میگم…..

از لحنه کثیفش منتفر شدم…..اروم ولی با خشم گفتم چی میخواید….
یکی از اون پسرا گوشیو دراوردو گذاشت دمه گوشم…….

+اههههه عزیزم مهتا….ببین بهت چی میگم دختره نفهم….تو ماله من میشی….تو اولین دختری هستی که منو مجذوبه خودت کردی……ولی منوتو یه تسویه حساب داشتیم یادت میاد ک چی میگم….بهتره که به این بازی نقطه تو بزاری…..اگه نزاری خودت خوب میدونی که با اون دوس پسره جدیدت چیکار میکنم….کاری میکنم که خودت سهله همه به حالش اشک بریزن….ولی یجایه خیلی خوب سراغ دارم برا اشک ریختن برا غمگین شدن….مثلا…قبرستون…….این کار فقط برا اون صدق نمیکنه بلکه به کله خونوادت….شاید جز من کسیو نداشته باشی…….

+جلو خودمو نتونستم بگیرم این چییی میگفت….سروشو چرا قاطیه ماجرا میکنه…نه نه نه نه نه….امکان نداره اجازه بدم همچین کاری بکنه اصصصصصلا….اشکام گونمو سوزونده بود….دستام سرد خشکم زده بود……که….نه نه…ولم کنین عوضیا…ولم کنین….کصافتاااا…..اشغالایه روانی ولم کنین… تمنا کردم افتادم که……اون….اون…..خدایااا دارم درست میبینم…اون ماشینه سروش بود که داشت با سرعت طرفم میومد….از ماشین پیاده شد. بدون مکث….یه مشت خوابوند رو صورتش…که من از دستش افتادم زمین….سرم خورد رو زمین…..خوشبختانه دستم زیره سرم بود… سروش چنانننن اون چهارنفرو میزد ک اصن تو کتش بودم…….از جام با هزاران مصیبت پا شدم……همیشه محض احتیاط تو کیفم….یه چاقو داشتم…چون واقعااا احساس امنیت نمیکردم…..برشداشتمو محکم زدم رو بازویه یکیشون…..خلاصه از چنگشون فرار‌کردیم…..سوار ماشین شدیم…تو راه بودیم ک صدایه مهیب سروش بلند شد….مگه من نگفته بودم تنها نیا بیرون مگه نگفتم شره این مهرداد از رو گردنت کم نمیشه….چرا انقد لجبازی توووو…..

منکه جلو خودمو میگرفتم که اشک نریزم….هیچی نمیگفتم….چی بگم….بگم اونقدرام توانه دادنه پوله تاکسیو ندارم….یا چی….بگم که بابایه بدبخته من یه ماشین نداره برا خودشو خونوادش….هزینه کلاسمو بزور اونم با کمکه پدربزرگم. میداد….قبله اینکه دوباره پیدامون کنن روبهش گفتم سروش…….خیلی خشک ولی با نگرانی گفت بگو….بگو اونا کی بودن بگو کارشون بات چیه…ده اخه لنتی حرف بزن……سروش…سروش……سرت….چشات همه کبوده…..

نگرانه من نباش… اتفاقی برای من نمیفته…. یه لحظه برگشت نگام کردو گفت:.اما…..تو…..تو…‌مهتا….سرت….داره خون میاد……. تو حاله خودم نبودم فقط میخواستم بخوابم یواش یواش چشام سیاهی اومد ….دره ماشینو وا کردم ک پیاده شم…..افتادنم با پیاده شدنم یکی شد…….چشام سیاه….نفسا نا منظم….قلبم….قلبم…..احساس کردم دستایه قویی دوره ک

عضویت در کانال تلگرام